ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

هفته ای که گذشت...

دوشنبه هفته قبل ، طبق روال هر ماه جلسه ای با دوستای قدیم مدرسه ای ام داشتیم ، ملیکا جون برای دیدن دوستاش لحظه شماری میکرد... اینجا کنار در حیاط ایستاده ای و منتظر خاله محبوبه ( دوست مامانی ) تا بیاد دنبالمون و با هم به خونه ی خاله رویا بریم.. اینم عکس از گیس کف سر ملیکا که دوستان درخواست کرده بودند.. وقتی هم که رسیدیم ، نوشین  نیومده بود و فقط سرنا و سانلی هم بازیهات بودند...، بقیه هم که خیلی کوچولو بودند... اینجا هم اتاق لنا دختر خاله رویاست چند روز پیش سرم حسابی گرم فضای مجازی بود و متوجه ملیکا و مجید نبودم ، یهو سرم رو برگردوندم و با این صحنه مواجه شدم که با خلاقیت هر چه تمامتر پدر و دختر تشکیل شده ب...
18 خرداد 1393

غروب دریا و شن بازی

خرداده و فصل امتحانات ، خاله های ملیکا هم مشغول درس خوندن هستند و نمیتونیم روزهای آخر هفته رو با هم باشیم ، این هفته هم با خانواده ی پدری ملیکا جونم به دریا رفتیم و جاتون خالی خیلی خوش گذشت ... باز هم مثل چند روز پیش دریای گوهرباران رو انتخاب کردیم... ملیکا شن بازی لب دریا رو به آب بازی ترجیح داد و مدام لب ساحل مشغول بود... ماهی های زیادی لب دریا اومده بودند و بچه ها برای گرفتنشون حسابی سرگرم شده بودند ، اما ملیکا جونم ، همچنان شن بازی میکرد..، پندار و محمد مهدی و امیر رضا ( پسر عمه های ملیکا ) در ساحل  آب بازی میکردند ، اما ملیکا بی تفاوت نشسته بود و شن بازی میکرد.... البته ما از این موضوع خوشحال بودیم چون هنوز سرما خ...
9 خرداد 1393
1723 10 15 ادامه مطلب

دریا ی بهاری

الان ساعت یک بامداده  ، خسته ام و فردا امتحان عملی پیرایشگر مو دارم ، میخواستم عکسهای غروب امروز که به دریا رفته بودیم رو  بدون متن تو این پست بذارم که ملیکا اومد پیشم و وقتی من رو سرگرم وبلاگش و عکسهاش دید گفت من میگم تو بنویس.... اینها جملاتیه که ملیکا پشت سر هم به من گفت  و من فقط تایپ کردم.... ملیکا گل من رفته بود دریا خوشحال بود میترسید از ماهی پاشو بخوره (نزدیک ساحل ماهی مرده ای بود که ملیکا ازش میترسید..) ملیکا جون گل سنبل مامان منصوره رفته بود دریا میترسید آبتنی اش تموم بشه سرما بخوره ( دخترمون چند روزیه سرما خورده است..دکترشون هم گفتند که تا سه روز حمام نباید بره تا سینه پهلو نکنه ) ملی...
7 خرداد 1393

اولین گردش خرداد 93

از دیشب با خانواده ی پدری ملیکا جون قرار گذاشتیم تا امروز جمعه دوم خردادبه گردش بریم... هوا خیلی خوب بود و به ملیکا جونم خیلی خوش گذشت چون پشت موهای ملیکا جونم رو گیس کف سر بافته بودم ، و تو عکس اثری از گیس و موهای پشت سرش نیست ، انگاری موهاش رو کوتاه و پسرونه اصلاح کردیم... قربون اون ژستات برم مامانی ، دوستت دارم گل زیبا و خوش بوی من کاش میشد تمام قلمهای دنیا به کمکم بیان تا بگم که تا چه اندازه دوستت دارم  مه روی من نشد هفته ی پیش  برای روز پدر بیام و یادداشتی از طرف خودم و خودت  برای بابا جون مجید بذارم... با این عکسی که امروز گرفتیم برای بابا مینویسیم.. بابای مهربون ملیکا  ، همس...
2 خرداد 1393
1